شناسه : 11394042
این رزمنده کیست؟ گفتگویی خواندنی با صاحب این عکس؛

عکس معروفی که همه فکرمی‌کنند صاحب آن شهید شده/ رهبری که به ابرکوه آمدند از من پرسیدند: شما شهید نشده اید؟!


شاید هر کدام از شما مخاطبان بارها و بارها این تصویر رزمنده را دیده باشید. احتمالا هر کدام از شما با دیدن این عکس در گوشه کنار کشور یادی از روزهای خاطره انگیز دفاع مقدس و جبهه ها کرده اید و فکر می کنید صاحب این عکس شهید شده است...

به گزاش یزد آوا به نقل از سرو ابرکوه، شاید هر کدام از شما مخاطبان بارها و بارها این تصویر رزمنده را دیده باشید. احتمالا هر کدام از شما با دیدن این عکس در گوشه کنار کشور یادی از روزهای خاطره انگیز دفاع مقدس و جبهه ها کرده اید و فکر می کنید صاحب این عکس شهید شده است یا شاید هم این رزمنده را می شناسید.

 

برای آنها که او را نمی شناسند می گویم: بله او از همشهریان عزیز ماست و افتخاری برای شهر ابرکوه است که مادران دیارش دلاور مردانی چون او را در دامان خود پروراندند. 

 

 

شنیدن این موضوع که این رزمنده ابرکوهی است برای ما هم جالب بود، برای همین پیگیر شدیم تا از احوالات ایشان خبری بگیریم. پرسان پرسان رفتیم تا فهمیدیم اقای محمد حسین پوردارایی اکنون در شهر یزد ساکن هستند. شماره همراه وی را گرفتیم و قرار شد در اولین فرصت که به ابرکوه می آیند سری هم به دفتر سایت خبری سرو ابرکوه بزنند.


صبح روز جمعه و الوعده وفا

محمد حسین پوردارایی فرزند محمدعلی با کیفی پر از عکس و خاطره همراه دو فرزندش وارد دفتر شد و در گفتگو با خبرنگار سرو ابرکوه چنین شروع کرد: متولد سال 1344 هستم و در سال 61 زمانی که نوجوانی 17 ساله بودم از طریق سپاه آباده طی 2 مرحله به جبهه اعزام شدم.

5 برادر و 4 خواهر دارم و اکنون هم خودم صاحب دو پسر به نام های محمد مهدی و محمد علی هستم.

 

 

پوردارایی ادامه داد: اولین بار بدون اینکه به خانواده ام اطلاع بدهم به جبهه رفتم و بعد از 45 روز نامه نوشتم و آنها را مطلع کردم، هر چند دیر بود چون قبل از نامه، همسایه ها که از این موضوع مطلع بودند به خانواده ام خبر داده بودند.

 

وی گفت: سال 62 بود. همراه با دیگر همرزمان لشگر 19 فجر تیپ امام سجاد(ع)، پس از عملیات خیبر از سمت جاده طلائیه باز می گشتیم، که چشمتان روز بد نبیند؛ خستگی بعد از عملیات در شب بماند ولی این پوتین های شماره  9 که برایم بزرگ بود آنقدر گل به آن چسبیده بود که دیگر توان نداشتم پاهایم را حرکت دهم به همین خاطر پوتین ها را بیرون آوردم و گوشه ای گذاشتم و پا برهنه به راه افتادم.

 

 

ساعت مچی در عکس را هنوز دارم


یادگار دوران دفاع مقدس تصریح کرد: در بین راه یک عکاس ناشناس گفت می خواهد از من عکس بگیرد. من هم با همان سر و وضع ایستادم  و او عکس گرفت. ساعت مچی هم که در عکس به دستم بود هنوز دارم.

 

محمد حسین اقا خاطر نشان کرد: سال 64 یا 65 بود که یکی از همرزمان در شیراز تماس گرفت و گفت: عکست درکتاب "جنگ به روایت تصویر" چاپ شده است. بعدها که کتاب را دیدم نام آن عکاس هم زیر عکس نوشته شده بود " محمد عبدالحسینی ". اکنون این همان عکس است که بر روی بنرها چاپ شده است.

 

 

آقا با تعجب پرسیدند: شما شهید نشدید؟


پوردارایی می گوید: در دی ماه سال 1386 که رهبر معظم انقلاب(مدظله) به ابرکوه سفر کردند خیلی دلم می خواست که ایشان را از نزدیک ملاقات کنم ولی هرگز تصور نمی کردم این اتفاق بیفتد.

 

وقتی امام خامنه ای از جایگاه بیرون می آمدند، به سمت ایشان رفتم و آقای فلاح زاده استاندار سابق یزد مرا به ایشان معرفی و جریان عکس را گفتند.

 

با رهبری روبوسی و احوالپرسی کردیم و ایشان با تعجب پرسیدند: شما شهید نشدید؟! ایشان تصور می کردند صاحب این عکس شهید شده است.

 

 


رزمنده ابرکوهی خاطراتی از روزهای جبهه بازگو می کند


اولین بار که به جبهه رفتم با یکی از دوستان به عنوان دیده بان به منطقه موسیان در اطراف عین الخوش رفتیم. یک لحظه عراقی ها از دور نور دوربین ما را دیدند و شروع به شلیک خمپاره کردند. بدون تجربه قبلی از سنگر بیرون پریدم...

 

عراقی ها هم که مرا دیدند وضعیت بدتر شد و مرتب خمپاره شلیک می کردند تا جایی که دو تا از خپاره ها با فاصله بسیار کمی از من به زمین خورد ولی به من اصابت نکرد.

 

خلاصه تجربه ای شد برای دفعات بعدی که موقع شلیک خمپاره باید بلافاصله روی زمین دراز بکشم که کمتر در معرض دید دشمن باشم.

 

سنگر با وسایلش رفت زیر آب!


زمانی هم در همان منطقه عین الخوش، به علت جابه جایی سریع لشکر، مجبور به ساختن سنگر در اولین فرصت بودیم. همین که کار ساخت سنگر تمام شد و نزدیک غروب می خواستیم شام بخوریم، پیکی آمد و به من و چند نفر دیگر خبر داد باید به عنوان دیده بان به خط مقدم برویم. ما هم فورا بدون لحظه ای استراحت در سنگر، حرکت کردیم.

 

2 روز بعد که بچه های همان سنگر به ما ملحق شدند؛ گفتند: خوب شد که رفتید، همان شب باران گرفت و کل سنگر با وسایلش رفت زیر آب.

 

الان که به آن زمان فکر می کنم قطعا دلم برای آن محیط صمیمی و بچه ها تنگ می شود. در جبهه مسائلی مانند محله گرایی وجود نداشت و همه از هر شهر و از هر قشر، با هم برادر بودند و هیچ کس خود را برتر از دیگری نمی دانست. واقعا آن محبت، عشق، صفا، اخلاص و بی ریایی که حال و هوای خاص فراموش نشدنی جبهه ها بود؛ تکرار نشدنی است.

 


وی از مسئولین می خواهد: که جوانان را درک کرده و جوانان نیز گذشته را مرور کنند و با خون هایی که به پای انقلاب ریخته شده است آشنا شوند.

 

الان می طلبد که ما در نهایت توان تا پای جان آنجا از انقلاب دفاع کنیم. امروز؛ جوانان مشکلاتی دارند و این انکار شدنی نیست، و لی اگر واقعا ما بصیر باشیم، درک می کنیم که شهدا هم مشکلات بیشتری داشتند و فقط رنگ و بوی آن فرق می کند.

 


پوردارایی بیان کرد: خداوند هر یک از بندگانش را با چیزی امتحان می کند و من همیشه از خدا می خواهم حتی اگر با همین عکس و سابقه جبهه امتحان شوم، پیروز و سربلند بیرون آیم.

 


این دلاور در پایان گفت: روزهای جنگ تحمیلی مردم عادی از پیرزن و پیرمرد گرفته تا بی چیز و توانمند، همه با کمک های خود، رزمندگان را از راه دور یاری می کردند.

 

اکنون فقط ماهیت جنگ از نظامی به فرهنگی تغییر کرده است ولی دشمن همان دشمن است و می خواهد ایران در برابرش سر تعظیم فرو د آورد ولی باید بداند که چنین چیزی، خیالی باطل است.

 

 

پسران پوردارایی می گویند: راه پدر را ادامه می دهیم ...
پس از صحبت های این رزمنده ی ابرکوهی محمد مهدی و محمد علی پسران پوردارایی گفتند: از اینکه پدرمان سابقه بسیجی دارد بسیار خوشحال و راضی هستیم. مطمئن هستیم که پدرمان بهترین و درست ترین مسیر را رفته است. اگر برای انقلاب اسلامی و شخصیت پدر ارزش قائل نبودیم  و او را نمی شناختیم هرگز راهش را ادامه نمی دادیم.

 

عکس های محمد حسین پوردارایی که هر کدام یک کتاب خاطره همراه دارد.




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.